پر پرواز
01 مهر 1394 توسط ناظرحضرتي آراني
گاهی باید پنجره را باز کرد.
بالهای سفید کبوتری را قرض گرفت و پرواز کرد تا اوج دور.
جایی میان ابر و کوه.
پرواز کرد تا سایه سار آن سروستان سبز.
کمی زیر سایه سارشان نشست و راز سر بلندیشان را جویا شد.
گاهی باید پرواز کرد تا ذهن ناشکفته کودک نابالغی و کمی از خندههای کودکانه اش را توشه راه کرد.
باید همسفر شد با نسیم.
رفت لا به لای گندم زارهای طلایی.
رفت تا عمق آرامش دشت.
رفت تا ناکجاآبادی آشنا.
رفت تا کهکشان چشمهای مادر پیری که در فراق کودکش سوسو می زند.
باید رفت تا شور تا ذوق.
باید پرواز کرد.باید پرواز را آموخت.
باید گاهی پرنده شد و اوج گرفت.