خدایا
دوست خوب پادشاه بی تاج و تختیست که بر دل حکومت میکند ، سلام پادشاه !
یادم باشد وقتی آمدی راز بزرگی را به تو بگویم ، اینکه در نبودنت آسمان آبی نیست .
بی بهانه تو را مرور میکنم تا خاموشیم نشان فراموشیم نباشد .
دوست خوب پادشاه بی تاج و تختیست که بر دل حکومت میکند ، سلام پادشاه !
یادم باشد وقتی آمدی راز بزرگی را به تو بگویم ، اینکه در نبودنت آسمان آبی نیست .
بی بهانه تو را مرور میکنم تا خاموشیم نشان فراموشیم نباشد .
انتظارش،انتظارم سیرکرد..
آنکه میخواهدبیاید دیرکرد..
تابه کى درانتظارش دیده بر در دوختن؟
آمدن؛
رفتن؛
ندیدن؛
سوختن…
ای که دستت میرسد بر زلف یار؛ درحضورش نام ما را هم بیار…
[ اللهم عجل لولیک الفرج]
همیشه دعا کنید ،
چشمانی داشته باشید که بهترین ها را از آدمها ببیند ،
قلبی که خطا کارترین ها رو ببخشد ،
ذهنی که بدی ها را فراموش کند
و روحی که هیچگاه ایمانش به خدا را از دست ندهد ….
روے تابلـونـوشت هاے جمـڪران خوندم :
✧ بـا چشمـهایـے ڪہ مےخواهے بـا آن جمـال حـضرت مهـدے (ع) را تمـاشا ڪنے ، گنـاه مـڪن ✧
هر بار ڪہ مےخوانم ، فراموش مےڪنم
✗ براے دیدن تو دیده اے وارستہ از دنیا مرا مےباید
✗ براے لمس نگاهت باید از زمـین بُـرید
هزاران قلـاب از رنگ و لعاب ، نگاه مرا بـه زمیـن بند ڪرده
★ همیشہ نہ
اما بسیار فراموش مےڪنم
❤ تـو چقدر زیـبایـے ❤ اقا جانم
.
.
خواهر و برادر داغدارم….
بنر بازگشت حاجی مظلومت را از کوچه باز کن….
او دیگر برنمی گردد….
او مظلومانه قربانی شد….
عیدمان امروز عزا شد….
حاجی! دیروز دعای عرفه رو که میخواندی… دستانت را که بالابردی چه خواستی….
آرزویت برنگشتن و چشم انتظاری خانواده ات بود؟؟؟؟
نگران رزرو تالار ولیمه ات نباش برای مراسم ختمت مهیا میشود….
بنر سر در خانه ات دیگر سبز رنگ و خیرمقدم به آمدنت نیست….
سیاه رنگ و تسلیت به آمدن جنازه ات است….
خودت نمی آیی اما سوغاتت چرا؟؟؟
به دست عزیزانت میرسند اما با ذوق باز نمی شوند…. با چشمان گریان و خون جگر بخاطر خریدت تشکر میکنند….
ما که نمیتوانیم انتقامت را از آل سعود لعنتی بگیریم….
اما….
آقایی داریم که عاجزانه از خدا میخواهیم که درظهورش تعجیل نماید و علاوه بر انتقام کوچه انتقام خون پایمال شده شما رو هم بگیرد….
اللهم عجل لولیک الفرج….
دل نوشت: التماس دعای فرج….
استاد پای تخته. نوشت:
در پرونده گناهتان تجدید نظر کنید…خدا متهم نیست
“ان الله لیس بظلام للعبید”
و این شروع بحث یک ساعت و نیم کلاس تفسیر قرآن آن روز ما شد، استاد در تفسیر و توضیح این عبارت آنقدر شیوا و شیرین سخن میگفت که من تمام مدت مات و مبهوت کلامش شده بودم، اصلا تاحالا هیچ کدام از این آیاتی را که میخواند از این زاویه نگاه نکرده بودم، ته ته قلبم هیجان زده شده بودم و ذوق میکردم از این که ظاهرا این کلاس و این درس به اجبار هم که شده بهانه ای خواهد بود برای حل معماهای ذهنم.
میگفت این سخن برگرفته از خود قرآن است که در زندگی انسان لحظه خنثی وجود ندارد، و ما آدم ها در تمام طول روز به طور مرتب در حال دریافت نور و ظلمت هستیم و این دریافت صرفا بسته به نوع اعمال ما نیست بلکه کوچکترین و گذرا ترین افکار ذهنیمان هم نور و ظلمت را دریافت میکنند.
استاد با استناد به روایت یکی از معصومین(ع) گفت که همه ی ما بر گردن یکدیگر حق داریم؛ ولو به اندازه ثانیه ای که در خیابانی شلوغ از کنار یکدیگر عبور میکنیم و این دریافت ها و تفکرات کوچک ذهنی انسان است که شخصیت و من وجود انسان را شکل میدهد و با این اوصاف در ثانیه ثانیه ی زندگی باید حواسمان نه تنها به رفتارمان بلکه به جنس افکارمان هم باشد.
میگفت وقتی صبح زود از خانه بیرون می آیی و مغازه داری را در حال باز کردن درب مغازه اش میبینی به جای او بسم الله بگو و از صمیم قلب برای برکت و روزی حلال آن روزش دعا کن
وقتی میبینی راننده ای در خیابان به بدترین نحو و خطرناک ترین شکل در حال رانندگی است به جای حواله ی فحش و ناسزا با تمام وجودت برای سلامتی اش دعا کن
حتی از کنار اعلامیه های ترحیم روی در و دیوار هم بی تفاوت نگذر، برای شادی روحشان صلواتی بفرست و هزاران هزار مثال دیگر
یکی از تفاسیر آیه ی فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره همین است تمام ذهن و فکرت را لبریز کن از خیر خواهی و دریافت نور، می دانی که در قیامت همین انرژی وجودی آدم هاست که بهشت و دوزخشان را میسازد؛ همین افکار و اعمال ساده.
و من برخود نهیب می زدم که چقدر شگفت آور است که رفتار ما انسان ها خدا را به دفاع از خود وا دارد این که بیاید و صریحا به ما بگوید آخر چرا فکر کرده ای من باید به تو ظلم کنم، من رحمن و رحیم بودنم را اول هر سوره به تو یادآوری میکنم و تو من را ظالم در حق خود میپنداری؟ به جای متهم کردن من باید بنشینی و خودت را مرور کنی.❤